مجله علمی خبری

اخبار اقتصادی و علمی، آموزش های کاربردی

اینکه می‌گویند «برهنگی بیماری عصر ماست» یک دروغ بزرگ بیشتر نیست!

چهره شاخص و برجسته در فرهنگ جهان، «سِر چارلز اسپنسر چاپلین» در روز شانزدهم آوریل سال ۱۸۸۹ میلادی در شهر لندن انگلستان چشم به جهان گشود. چاپلین به عنوان یکی از پیشگامان و یکی از با نفوذترین چهره‌ها در اوایل قرن بیستم در نظر گرفته می‌شه.

چارلی چاپلین که تقریبا همه مردم دنیا اونو با لباس‌ و گریم ولگرد می‌شناسن و به‌یاد می‌بیارن، نه فقط باعث تغییر تصاویر سینما شد، بلکه جامعه‌شناسی و دستور زبون اونو هم عوض کرد. اون به خاطر خندوندن میلیون‌ها نفر در تموم دنیا در مجلهٔ تایم به عنوان یکی از یکصد چهره تأثیرگذار قرن معرفی شده.

چاپلین در مورد‌های سینما و تئاتر ۷۷ سال (۱۸۹۹–۱۹۷۶) فعالیت کرد که شروع فعالیت‌های ایشون از سالن ویکتوریا انگلستان به عنوان پسربچه‌ای شروع شد و تا ۸۷ سالگی ادامه پیدا کرد.

این هنرمند محبوب که علاوه بر بازیگری در کارگردانی و آهنگسازی هم دستی بر آتیش داشت، در طول دوران فعالیت‌هاش، سه بار موفق به گرفتن جایزه اسکار شد.

چارلی چاپلین و آلبرت انیشتین

به بهونه زادروز این هنرمند بزرگ شاید بد نباشه اشاره‌ای داشته باشیم به داستان نامه‌ی خیالی چاپلین به دخترش، جرالدین!

ماجرای این نامه که به دهه ۵۰ خورشیدی برمیگرده در واقع بزرگ‌ترین دروغ در مطبوعات ایرانه که با عنوان «برهنگی مریضی عصر ماست» چاپ شده و بازم هم بعضی وقتا به اون استناد می‌شه.

داستان از این قرار بوده که «فرج‌الله صبا» روزنامه‌نگار کهنه کار و سردبیر مجله روشنفکر در دهه پنجاه خورشیدی تصمیم می‌گیرد تا به تقلید از مجلات فرنگی، ستونی طنز و فانتزی در نشریه خود داشته باشه و اینجوری طبع مخاطبان رو بیازماید و ببینن که این دست مطالب مورد استقبال عموم قرار می‌گیرد یا خیر!

بدنبال این تصمیم، اونا هر هفته نامهایی فانتزی به چاپ می‌رسونن. در بالای ستون هم واژه «فانتزی» خودنمایی می‌کرده. اما  بعد از گذشت یه سال مطالب ستون تکراری به‌نظر می‌رسند و «فرج‌الله صبا» (سردبیر) واسه اینکه جانی دوباره به این ستون بده، خودش دست به نوشته می‌شه.

اون داستان نوشتن این نامه فانتزی رو این جوری نقل می‌کنه: «یه روز غروب به بچه ها گفتم مطالب به چه دلیل این قدر تکراری ان؟ گفتن: اگه زرنگی خودت بنویس! ، ما هم سردبیر بودیم. به رگ غیرت مون برخورد و قبول کردیم. رفتم توی اتاق سردبیری و حیران و معطل مونده بودم چه بنویسم که یهو چشمم افتاد به مجله ای که روی میزم بود و در اون عکس چارلی چاپلین و دخترش چاپ شده بود. همون جا در دم در اتاق رو بستم و نامه ای از قول چاپلین به دخترش نوشتم. از اون طرف صفحه بند هم همیشه فشار می‌آورد که زود باش باید صفحه ها رو ببندیم. آخرش هم این عجله کار دستش داد و کلمه «فانتزی» از بالای ستون افتاد. همین شد باعث گرفتاری من طی این همه سال شد.»

چارلی چاپلین و ماهاتما گاندی

نامه دروغین چارلی چاپلین به دخترش در مقدمه چند کتاب هم منتشر شده. مخصوصا بخش حجاب اون و پیشنهاد اخلاقی چارلی چاپلین به دختر رقاصه اش جرالدین مورد توجه همه قرارگرفته س. باحال این که این نامه به چند زبون زنده دنیا از جمله انگلیسی، آلمانی و ترکی استانبولی هم ترجمه شده.

«فرج‌الله صبا»، نویسنده این مطلب موثر بارها با بیان ندامت و پشیمونی از مخاطبان نشریه خود به دلیل این دروغ بزرگ معذرت خواهی کرده اما بازم این نامه بدون هویت نقل قول و دست به دست می‌شه.

شاید کنجکاو شده‌اید تا متن نامه‌ی موردبحث رو بخونین. بخاطر این نسخه کامل اون در زیر گذاشته شده.
با ما همراه باشین.

برهنگی مریضی عصر ماست

دخترم جرالدین! ازت دورم، ولی یه لحظه تصویر تو از دیدگانم دور نمیشه.تو کجایی؟ در پاریس، روی صحنه تئاتر پرشکوه شانزه لیزه؟ این رو می دونم و چنانه که گویی در این سکوت شبانگاهی، آهنگ قدم ات رو می شنوم. شنیدم نقش تو در این نمایش پرشکوه، نقش اون دختر زیبای حاکمیه که اسیر خان تاتار شده.

جرالدین! در نقش ستاره باش و بدرخش، اما اگه فریاد تشویق آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گلایی که برات فرستاده ان به تو فرصت هوشیاری داد بنشین و نامه ام رو بخوان.

من پدر تو هستم. امروز نوبت توست که صدای کف زدنای تماشاگران بعضی وقتا تورو به آسمانا ببره.

به آسمانا برو ولی بعضی وقتا هم به روی زمین بیا و زندگی مردم رو تماشا کن؛ زندگی اونا که با شکم گرسنه در حالی که پاهاشون از بی نوایی می لرزه و هنرنمایی می کنن. من خود یکی از ایشون بوده ام.

این مطلب را هم از دست ندهید :   دانشمندان روشی یافته‌اند که به موجب آن بزرگسالان در عرض دو ماه دندان در می‌آورند

جرالدین دخترم!

تو منو درست نمی شناسی در اون شبای بس دور با تو قصها بسیار گفتم اما غصهای خود رو هیچوقت نگفتم اونم داستانی شنیدنیه.

داستان اون دلقک گرسنه که در پست ترین صحنه های لندن آواز می خواند و صدقه میگیره، داستان منه. من طعم گرسنگی رو چشیده ام. من درد پریشونی رو کشیده ام و از اینا بالاتر رنج پستی اون دلقک دوره گرد رو که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زنه و سکه صدقه اون رهگذر غرورش رو خرد نمی کنه.
با این همه زنده ام و از زندگان قبل اینکه بمیرن حرفی نباید زد. به دنبال نام تو نام منه: “چاپلین”

جرالدین دخترم! دنیایی که تو در اون زندگی می کنی، دنیای هنرپیشگی و موسیقیه. نیمه شب اون هنگام که از سالن پرشکوه تئاتر شانزه لیزه بیرون میای، اون ستایش گران پولدار رو فراموش کن. حال اون راننده تاکسی که تورو به منزل میرسونه بپرس. حال زنش رو بپرس و اگه آبستن بود و پولی واسه خرید لباس بچه نداشت، مبلغی پنهونی در جیبش بگذار. به نماینده خود در پاریس دستور داده ام فقط وجه این نوع خرجات رو بی چون و به چه دلیل بپردازه. اما واسه خرجای دیگه باید صورت حساب ان رو بفرستی.

دخترم جرالدین گاه و بی گاه با مترو و اتوبوس شهر رو بگرد و مردم رو نگاه کن. زنان بیوه، کودکان یتیم رو بشناس و دست کم روزی یه بار بگو: من هم از اونا هستم. تو واقعا یکی از اونا هستی و نه بیشتر. هنر قبل اینکه دو بال به آدم بده بیشتر دو پای اونو می شکنه . وقتی به مرحله ای رسیدی که خود رو برتر تماشاگران خود بدونی، همون لحظه تئاتر رو ترک کن و با تاکسی خود رو به حومه پاریس برسان. من اونجا رو خوب می شناسم. اونجا بازیگران مثل خود رو می بینی که از صدها سال پش قشنگتر تر ازت، تندوتیز تر ازت و مغرور تر ازت هنرنمایی می کنن. اما در اونجا از نور خیره کننده تئاتر شانزه لیزه خبری نیس.

دخترم جرالدین!

چکی سفید امضا برات فرستاده ام که هر چی دلت می خواد بگیری و خرج کنی. ولی هر وقت خواستی دو فرانک خرج کنی با خود بگو: سومین فرانک از اون من نیس.
این مال یه مرد فقیر و گمنامه که امشب به یه فرانک احتیاج داره.
جست و جو لازم نیس.
این نیازمندان گمنام رو اگه بخوای همه جا پیدا می کنی. اگه از پول و سکه واسه تو حرف می زنم واسه اون هستش که از نیروی فریب و افسون پول، این بچه بی جون شیطان خوب آگاهم. من وقتی دراز در سیرک زیسته و همیشه و هر لحظه واسه بند بازان روی ریسمانی بس نازک و لرزنده نگران بوده ام. اما دخترم این حقیقت رو بگم که مردم روی زمین استوار و گسترده بیشتر از بند بازان ریسمون نا استوار سقوط می کنن.

دخترم جرالدین! بابات با تو حرف می زنه. شاید شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تورو فریب بده و اون شبه که این الماس، اون ریسمون نا استوار زیر پای تو میشه و سقوط تو حتمیه. روزی که چهره زیبای یه تسلط زاده بی بند و بار تورو بفریبد اون روزه که بند بازی ناشی هستی. همیشه بند بازان ناشی سقوط می کنن از این رو دل به زر و زیور نبند.

بزرگترین الماس این جهان آفتابه که حالا خوبیش اینه بر گردن همه می درخشه. اما اگه روزی دل به مردی آفتاب گونه بستی، با اون یه دل باش و به راستی اونو دوست بدار. معنی این رو وظیفه خود در قبال این موضوع بدون. به مادرت گفتم که در این مورد واسه تو نامه ای بنویسه. اون ازم بهتر معنی عشق رو می دونه. اون واسه تعریف “عشق “که معنی اون “یه دلی” است شایسته تر از منه.

دخترم هیچکی و هیچی دیگه در این جهان نمیشه یافت که شایسته اون باشه. دختری ناخن پای خود رو واسه اون عریان می کنه.

برهنگی مریضی عصر ما هستش.
به فکر من تن تو، باید مال کسی باشه که روحش رو واسه تو عریان کرده. حرف بسیار واسه تو دارم، ولی به وقت دیگه می ذارم و با این آخرین پیام نامه رو پایان می بخشم: آدم باش، پاک دل و یکدل، چون گرسنه بودن، صدقه گرفتن و در فقر مردن بارها قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودنه.

«پدر تو، چارلی چاپلین»